معراجمعراج، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره

وبلاگ شخصي سيد معراج حسيني

گردش آخرین شنبه پاییز1391

91.09.25 شنبه ــ معمولا این روزها که هوا سرد شده زیاد بیرون نمیریم و خیلی کمتر به گردش میریم ولی امروز که باباجون از سرکار اومد سه تایی رفتیم بیرون که خیلی هم خوش گذشت ... اول رفتیم پارک و بعد رفتیم رستوران پسر خاله که از اون پیتزاهای معروفش نوش جان کنیم ... که شما هم خیلی مردونگی کردی و شیطنت هات کمتر شده بود نسبت به سری پیش ما رو کمتر اذیت کردی ... و بعد که اومدیم خونه با ، بابایی بایی(بابامجتبی) کلی کشتی گرفتی و بازی کردی البته ناگفته نماند صبح هم یه دوش حسابی گرفتی و کلی هم آب بازی کردی از روی عکسها خودت میفهمی که امروز چقدر خوش گذرونی کردی...             پسر گلم ان شااله همیشه خوش باشی و لبات ...
26 آذر 1391

معراج جونم برای خودش مردی شده

91.09.21 ــ معراج جونم  ببخش مادر که این روزها کمی سرم شلوغه و کمتر میتونم به وبت سر بزنم ....   خلاصه بگم که این روزها خیلی دلبر شدی و دلبری میکنی ، خیلی عاقل تر شدی ... به خوبی میتونی منظورت رو بفهمونی و همه چیز رو به ما انتقال بدی ، البته گاهی اوقات فقط مامانی ام که میفهمم چی میگی ولی باز با این حال هنوز خوب جمله سازی نمیکنی و شکسته صحبت میکنی ... _ چند روز پیش باهات قهر کرده بودم و پشت میز کامپیوتر نشسته بودم و با مظلومیت تمام اومدی و دستم رو بوس کردی آخ که چه صحنه ایی بود ..بیا و ببین _ این روزها خیلی بهانه ممه رو میگیری و شبها باید سرتو بزاری رو ممه و بخوابی و همش میگی :  نونونه(یه دونه) _...
22 آذر 1391

این چند وقتی که نبودیم...

پسر عزیزم ، نازه خوشگلم ... چند وقتیه که خیلی کار دارم و سرم خیلی شلوغه که ان شااله اگه صد در صد شد برات تعریف میکنم ولی الان وقتش نیست .. خلاصه اینکه دومین عاشورا و تاسوعا زندگی شما سپری شد و شما تو این مدت گذشته خیلی پیشرفت کردی احساس میکنم بزرگ شدی فهمیده تر شدی و همه چیز رو درک میکنی ... خنده ،گریه ، صدای بلند ، ناراحتی ، شادی ، وقتی میگه آروم صحبت کن متوجه میشی ، در جواب سوالاتمون آره یا نه رو به خوبی تشخیص میدی  و خیلی چیزهای دیگه که الان حضور ذهن ندارم . و چقد زود گذشت ساله گذشته و برای مرور خاطرات چند تا از عکسهای سال گذشته محرم رو برات میذارم...   حالا بریم سراغ عکسها محرم 1391   مراسم شیر خوارا...
12 آذر 1391

معراج مامانی و بابایی رو میترسونه

معراج از بچگی از کلمه "" آقا اِ "" میترسید ... تا اینکه دوماه پیش بطور جدی این کلمه از زبان ما افتاد و هیچ وقت دیگه تکرارش نکردیم . چند شب پیش موقع خوابیدن معراج نا خداگاه به بالای تخت ضربه زد و یه صدایی در اومد و گفت : آقااِ     من و بابایی رو میگی یک دفعه زدیم زیر خنده و خیلی هم خندیدیم . که چی ؟؟؟ معراج پیش خودش میگه : سر من شیره میمالید؟ من خودم ختم روزگارم  خیلی بامزه بود و من هم خیلی خوشم اومد که پسرم باهوشه و فهمیده ما چند ماه گذشته چیکار میکردیم... از معراج میپرسم پرنده ها چیکار میکنن ؟ میگه : پَوا(پرواز)  میگم کجا ؟ میگه : آقِمو(آسمون) ...
30 آبان 1391

آخ که چقد دوست داشتنی شدی

91.08.29 ـ  معراج عزیزم ناز خوشگلم نمیدونی که چقد دوست داشتنی هستی ... نمیدونی وقتی که از خواب بیدار میشی چقد بوی تنت خوب و مهربونه ... نمیدونی وقتی مه نفس میکشی عاشق بوی دهانت هستم ... نمیدونی وقتی که میخاهی بخوابی دقایقها یواشکی تو چشمات خیره میشم که بالاخره چشمهات بسته میشه ... نمیدونی وقتی که خوابی چقد بوس کردنت و بغل گرفتنت آرومم میکنه ... نمیدونی وقتی که دستای کوچو و نازت رو توی دستام جا میدی چه حس قوی بودن و همراه داشتن بهم دست میده ... نمیدونی وقتی که بعد ازظهر که از خواب بیدار میشی و بهانه میگیری و میگی : بَبَل (بغل) چقد دوست داشتنی تر میشی ... نمیدونی که شاهد روز بزرگ شدن و جوان شدنت هستم و این حس چقد مغرورم میک...
29 آبان 1391

*السلام علیک یاابا عبدالله الحسین(ع)*

پيشاپيش فرا رسيدن ماه محرم ، ماه پيروزي خون بر شمشير را بر عاشقان آن حضرت تسليت عرض مي کنم. دل را اگر از حسين بگيرم چه كنم ؟ بي عشق حسين اگر بميرم چه كنم ؟ فردا كه كسي را به كسي كاري نيست دامان حسين اگر نگيرم چه كنم ؟ باز محرم شد و دلها شکست از غم زینب دل زهرا شکست باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمرها شکست آب در این تشنگی از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست قاسم و لیلا همه در خون شدند این چه غمی بود که دنیا شکست؟ اونقده فریاد میزنم تا بگیره صدای من که منو وقف تو نوشت روز ازل خدای من دعوت کنی منو بیام از کرمت کم نمیشه فقط یه کربلا میخوام بسه منو تا ...
25 آبان 1391

هفتمین سالگرد پیوندمان مبارکهههه

سلام عزیزم ،معراج جونم مینویسم که بدونی بعد از هفت سال پیوند من و بابایی هنوز مثل روز اول عاشقانه همدیگه رو دوست داریم .از نظر من هر روز غروب وقتی بابایی از سرکار میاد انگار دوروز که میشناسمش و وقتی هم که نیست خیلی دلتنگش میشم. پسر گلم ، من و بابایی سال 1383 با هم آشنا شدیم و روز  1384.08.26 به عقد هم درامدیم که یه یک روز اگه قسمت بشه مفصل برات مینویسم .خلاصه اینکه شما دوساله که شاهد این پیوند هستی وخیلی خدارو شکر میکنم که سه تایی خانواده ایی رو تشکیل دادیم که عاشقانه همدیگه رو دوست داریم ... مجتبی جونم ممنونم به خاطر تمام زحماتی که به خاطر ما میکشی ،ممنونم به خاطر تمام فداکاریهات ، مچکرم به خاطر صبور بودنت ، و میدونم به خاط...
25 آبان 1391

گردش در پاییزآفتابی

آخر هفته ایی که گذشت  بابایی و من و شما به گردش رفتیم البته زیاد طولانی نشد و خوشبختانه هوا هم عالی بودی و شما بادقت کامل به اطراف نگاه میکردی و با فصل پاییز بیشتر آشنا شدی و مقصود هم همین بود به خاطر همین زود به خانه برگشتیم   معراج : زندگیه مامانی و بابایی هستی و عاشقانه دوستت داریم. معراج عزیزم بالش و پتوی خودشو میشناسه معراجه خوشگلم با آهنگهای شاد،تند و با آهنگهای ملایم ،آروم میرقصه وقتی که مامانی یه لباس جدید میپوشم با کلی احساس دست میکشی و میگی : دَشَنگه(قشنگه) یا میگی : هوشگل(خوشگل) عاشقه بازیه موش و گربه ایی یه تفنگ خودت برمیداری و یکی میدی مامانی و بعد میگی : کمی(کمین بگیر) ع...
23 آبان 1391

شیطون کوچولو...آقا هِنا

سلام گل کلی مامانی ... وقتی از شما پسر عزیزم میپرسم اسمت چیه ؟ میگی  : هِنا دیروز(91.08.16) کلی بهانه گرفتی و گقتی گردو میخام و مامانی هم کلی برات شکوندم البته با کمک خودت ولی دریغ از یک ذره که بخوری   و بعد بهانه ماهی گرفتی و من و شما باهم رفتیم خرید و دوتا ماهی خریدیم و برای شام درست کردم و شما هم کمی خوردیم البته ناگفته نماند که برای ماهی ها کلی ذوق کردی و فروشنده کلی تعجب کرد و توی راه هم به همه نشون دادی و باصدای بلند میگفتی : مایی مایی(ماهی)   غروب هم که بابایی اومد اصلا نذاشتی استراحت کنه و حکم کردی : دَدَ الهی قربون اون تیپت برم .این گرمکن رو چند روز پیش برات گرفتم...
17 آبان 1391

چه حس قشنگیه که مادر باشی ...

پسر عزیزم شیطون کوچولوی من خیلی دوستت دارم بعضی وقتها خیلی اذیتم میکنی و منم کمی سرت داد میزنم  ولی خب از ته دلم که نیست وقتی که بزرگ شدی میفهمی این داد و بیدادها و دلواپسیها و بی حوصلگیها برای چیه... ولی امیدوارم تو عزیز دلم هیچ وقته هیچ وقت دلگیر و بی حوصله نباشی دوست دارم توی زندگیت شاده شاد باشی و فقط بخندی و صبور باشی و جلوی هیچ مشکلی قدخم نکنی. معراج  جونم :نمیدونی چقد برام عزیزی وقتی میخاهی از یه پله بالا و پایین بری و دستت رو سمت من دراز میکنی... وقتی میخاهی یه میوه بخوری و به من میگی : پو پو(پوست بگیر) وقتی نمیتونی لباس بپوشی و من کمکت میکنم ... وقتی حتی بینیت کثیفه و به من میگی : مماغ اَیی ... وقتی یه سرازیری یا سربل...
16 آبان 1391