معراجمعراج، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه سن داره

وبلاگ شخصي سيد معراج حسيني

هفتمین سالگرد پیوندمان مبارکهههه

1391/8/25 1:17
نویسنده : مامانی
263 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم ،معراج جونم مینویسم که بدونی بعد از هفت سال پیوند من و بابایی هنوز مثل روز اول عاشقانه همدیگه رو دوست داریم .از نظر من هر روز غروب وقتی بابایی از سرکار میاد انگار دوروز که میشناسمش و وقتی هم که نیست خیلی دلتنگش میشم. پسر گلم ، من و بابایی سال 1383 با هم آشنا شدیم و روز  1384.08.26 به عقد هم درامدیم که یه یک روز اگه قسمت بشه مفصل برات مینویسم .خلاصه اینکه شما دوساله که شاهد این پیوند هستی وخیلی خدارو شکر میکنم که سه تایی خانواده ایی رو تشکیل دادیم که عاشقانه همدیگه رو دوست داریم ...

مجتبی جونم ممنونم به خاطر تمام زحماتی که به خاطر ما میکشی ،ممنونم به خاطر تمام فداکاریهات ، مچکرم به خاطر صبور بودنت ، و میدونم به خاطر اینکه آرامش خونمون حفظ بشه از بعضی از خواسته هات میگذری ....             دوستت دارم

چند روز پیش یه جشن خیلی خیلی مختصری گرفتیم و دیشب هم بابایی ما رو دعوت کرد کافه نعناع که خیلی هم خوش گذشت ولی دیری نپایید که در حال عکس انداختن بودم و ناگهان دوربین مبارک به زمین افتاد و ...  چون دوربین رفته تعمیرگاه تا اطلاع ثانوی از عکسهای جدید خبری نیست .... 

نمي دونم از كجا شروع كنم؟
از خوبيت از اميدت از حرفهاي پر از ماهت يا از چشات كه منوكشته حتي از عصبانيتت چون اونم برام غنيمته كاش بدوني كه چه قدر دوستت دارم كاش بدوني ارزشت بيشتر از اين حرفهاست تو برام مثل باروني كه برام هميشه سبكي مياره مثل بارون از آسمون به دل عاشق من مي باره مثل بارون صدات براي دل آدمي آرام و نرمه چه خوبه بودنت چه خوبهه احساست و حتي لمس كردنت انقدر دوست دارم به اون شونه هات سرموبزارموحرفهاي دلمو بهت بگم باهات گريه كنم باهات بخندم و هر لحظه به چشماي پر مهرت نگاه كنم چون اون چشمات منوبه زندگي بيشتر وابسته مي كنه. هر موقع صداي قشنگتو مي شنوم دلــــم مي لرزه يه جوري اروم و هيجان زده ميشم از خودم از بودنم جدا ميشم و خودمو به تو ميسپارم اگه تو دلم باشي باور نميكني ميگي اين دل هموني كه فكر ميكنم دوستم نداره ولي كاش از چشام بخوني كه حتي بودنت گفتنت خواستنت و همه چيزت برام از همه كس باارزش تر. مي دوني ، زندگي من مثل يه كاغذ سياه كه تو نقطه ي سفيدش هستي و هر لحظه كه عشق من به تو زياد مي شه اون نقطه به اوج خود مي رسه و بزرگتر مي شه و زندگي يه رنگ ديگه با تو مي گيره هيچ كس تو رو از من نمي تونه بگيره حتي خودت چون اسمت ، عشقت و بودنت تو دلم حك شده و محاله كه پاك شه يعني خودم هم نمي زارم پاك شه عشقت بـــــرام مثل گلهاي بهاري هر روز تازه تر مي شه به جاي اينكه تكراري شه هر روز بوي قشنگتري به خودش مي گيره عشقت برام خيلي تازه و تازه تر هست مثل بوي بارون مثل بوي ياسمن انقدر از ته دل نفس مي كشم تا بيشتر به بودنت و عشقت معتاد بشم.
و خیلی چیزهای دیگه ...  عاشقانه دوستت دارم

 


من و گل رز قرمزي که توي حصار شيشه اي محبوس شده بود . روبروي هم . با يک خروار دليل براي شاديهاي مشترک و يک کمي غصه براي همدردي . گل رز قشنگم تو منو ياد کسي که تورو بمن هديه کرد مي ندازي .ولي من . نمي خواهي بگي که من تورو ياد اون کسي مي ندازم که تو رو توي اون شيشه ي کذايي کرده . اگه بخواهي ،يکروز زندان شيشه ايتو مي شکنم و ميارمت بيرون . ولي. ولي اونوقت مي ميري .آخه بيرون ، توي دنياي ما هوا خيلي سرده .مي دوني سرد چيه؟ گلها تحملشو ندارن . من نمي خوام حصارتو بشکنم که بعدش ببينم که توي دنياي سنگي ما قلبت شکسته شده يا توي اين سرماي قلب آدمها قلب کوچولوي سرخت يخ زده باشه . ولي من مواظبت هستم . من دوستتم .ولي .مي دوني چيه؟ مي ترسم تو معني دوستيو نفهمي . آخه هر چي باشه تو يک گل پارچه اي هستي . يک گل مصنوعي با يک دنياي مصنوعي . تو دوست من هستي؟ يعني قلبت هم پارچه ايه؟

 از انسانها غمی به دل نگیرزیرا خود نیز غمگینند!

زیرا با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند!

زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند.

پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند

گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود

گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد

گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود

گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند

مراقب بعضی یک ها باشیم 

در حالی که ناچیزند ، همه چیزند . . .

 

در تمام لحظات مبهم وسرد و دراوج ويراني دلم
و در زير خروارها خروار خاك ياس
به تو پناه آوردم
وتو
ويرانه قلبم را دوبار آباد ساختي و لحظات مبهم و سرد را پر از شور ونشاط
و مرا كه به مرز نابودي رسيده بودم حيات دوباره بخشيد
هر روز طلوع را مي نگرم
اما
طلوع خورشيد بي تو چه دلگير است و برايم لحظات غروب را تداعي ميكند
دلم ميخواهد هر روز در كنارت باشم
هر روز و لحظه زندگي ام
و در هر طپش قلبم به ياد تو
نگاهم را به نگاهت بدوزم

مجتبای عزیزم عاشقتم

گفتم : مجنونم کفتي : باش
گفتم : مجنون توام ليلي گفتي : باش
گفتم : چاره چيست ؟ گفتي : انتظار
گفتم : چه سخت است؟ گفتي : چه زيباست
گفتم : تا به کي؟ گفتي : تا به آن وقت که چون شمع بسوزي از سر تا به پاي
گفتم : افسوس که نداني در اين سوختن بالهاي تو هم خواهد سوخت اي پروانه من

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عمه فاطمه
24 آبان 91 21:45
هفتمین سالگرد پیوندتان مبارک امیدوارم همیشه در کنار هم لبتون خندون باشه و سایه تون بالا سر اقا معراج باشه


مرسی عزیزم
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
25 آبان 91 10:02
سلام و سلام
بزن دست قشنگه را با افتخار هفت سال گذشته و به امید هفتصد سال پیش رو

بهترین ها را براتون آرزو مندم


مرسییییییی عزیزمممممممم