معراجمعراج، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

وبلاگ شخصي سيد معراج حسيني

جمله هاي فراموش نشدني

1ـ چند روز پیش حال پسرم خوب نبود یعنی اینکه گلاب به روتون اسهال استفراغ داشت و لباسهاشو کثیف کرد منم تند تند عوض می کردم و می انداختم تو حمام مریضیش یه طرف گریه اش از اینکه داد میزد و میگفت  : ننداز لباسهامو ننداز کثیف میشن لباسهام کثیف شدن  حمام کثیفه  2 ـ و همون روز بردمش دکتر ولی دکترش نبود و ما هم برگشتیم موقع برگشتن گریه میکرد و میگفت : نریم میخوام آمپول بزنم خوب بشم نریم تو آخه چقد تمیز و حساسی سنجاب کوچولوی مامانی 3 ـ از وقتی که از مشهد اومدیم بعضی وقتها خود به خود داد میزنه : صلوات 4 ـ دوهفته پیش حالم خیلی بد بود و دوروز خوابیده بودم میومد و میرفت و  میگفت : حالت مریضه ؟ نخواب مانی ج...
30 تير 1392

معراج و خاطراتش با قطار

از وقتی که  از سفر برگشتیم (به قول خودش) خونه بازیهاشو میریزه و میگه : میخوام قطارباری درست کنم و با قطار باری برم مشهد یک روز که مشغول کار بودم منو صدا کرد و گفت : مانی جون بیا قطار باری منو نگاه کن...  وای خدای من این پسره منه که به اینجاها فکر میکنه؟ سپاسگزارم خدا جونم ،ممنونم خدای مهربونم که چنین پسری به من هدیه کردی اینم یه نمونه دیگه هرکتاب دعا یا قرآن که میبینی میری تو حس و شروع میکنی به زمزمه کردن ولی شیطنت هات هم کم نیستا ، گفته باشم چند روز پیش برات رنگ انگشتی گرفتم که خیلی خیلی خوشت اومد و کلی ذوق کردی و همون لحظه افتتاحش کردی اونجایی که دست گذاشتی خودت میگفتی : دارم رو...
30 تير 1392

قبل از سفر به مشهد

رفته بودیم خونه عزیز عصمت و عزیز پاهاشو حنا گذاشته بود شما هم الان و بلان منم حنا میخوام بزارم قربون پاحنای خودم برم مادرجونم ... تو قشنگی مثل بارون    ای که بی تو خودمو تکو تنها میبینم یه شب همگی با خانواده بابا مجتبی رفتیم شهر بازی و شما هم با دختر عمه کبری ،نیایش جون کلی خوشگذرونی کردی و وقتی هم که من و عمو محرم و علیرضا سوار رنجر شدیم شما کلی اعتراض کردی و گفتی منم باید سوار شم.... قربون دل و جرأتت برم شیر مَردم... حروف الفبای انگلیسی رو تا جی یاد گرفتی و بعضی از کلمات انگلیسی رو بلدی از جمله (البته به زبان خودت مینویسم) انگی برد : پرنده خشمگین گودنای : شب بخیر مامی : مادر ...
30 تير 1392

زیارت قبول

سلام به همه عزیزانی که وب پسرم رو دنبال میکنند و معذرت میخام که انقد دیر به دیر آپ میشم. و ممنونم از همه کسانی که برام نظر میزارن و لی متاسفانه نمیتونم جواب بدم  ولی به زودی به همتون سر میزنم و جواب نظراتون رو میدم . مرضیه جون مامان تیام جون از قبرس به زودی حتما بهت سر میزنم. سلام گلکم عذر خواهی مرا پذیرا باش ،فقط همینو میتونم بگم... به لطف خداوند و سعادت ما، سومین سفر معراج در سومین سال تولدتش به مشهد مقدس به خوبی و خوشی پایان یافت . 1392.04.14 روز جمعه ساعت 19.20 از راه آهن تهران حرکت کردیم به سمت مشهد مقدس .البته به پیشنهاد آقای پادشاه تصمیم گرفتیم با قطار بریم چون یه مدت همش میگفت : قطار چه جوریه، از کجا میره ،...
30 تير 1392

سفر به مشهد مقدس

آقا معراج در سومين سال تولدش براي سومين بار براي پابوسي آقا امام رضا فردا جمعه 1392/04/14 عازم شهر مشهد مقدس ميشود. ...
13 تير 1392

سلامی دوباره

سلام گلکم سلام شاپرکم به خاطر امتحانام نتونستم به وبت سر بزنم حالاخاطرات رو از روی عکسهات تعریف میکنم ... چند وقت پیش رفته بودیم آتلیه پروا ، و پروا خانوم  از پسر عکس گرفت که انشاالا وقت کردم میرم برای انتخابشون که برات چاپشون کنم البته عکسهای زیر رو با دوربین خودمون انداختیم پسر گلم ، ماشاالا شما خیلی با هوشی خیلی مهربونی تو کارای خونه خیلی به مامانی کمک میکنی ، جاروکشیدن،گردگیری کردن و... چند روز پیش با کمک بابایی و آجرهات خونه ی خیلی قشنگی درست کردی و بعد خودت کنارش خوابیدی و گفتی: مانی جون از من و خونم عکس اِگیر... مثلا اینکه میگی : منم مثل دخترا بشم باشه مانی اشکال نداره؟ یعنی منظورت اینه که گیره سر بزنم بر...
27 خرداد 1392

آغاز هفتمین سالروز پیوندمان مبارک

  معراج عزیزم ، مینویسم تا بدونی 86.02.22  اولین روززندگی من و بابایی بود ...گاهی با خوشی و شادی گاهی با ناراحتی و دلتنگی .همسر عزیزم ،به خاطر تمام زحماتی که تو این شش سال برای زندگیمون کشیدی مچکرم. امیدوارم  که هفتاد سال دیگه زندگی خوشی با هم و در کنار هم داشته باشیم.   محبوب نازنین تو آنقدرمهربانی که وقتی با تو نشسته ام خود را خوشبخت میبینم و هر جایی که با تو باشم آنجا را بهشت میدانم . وقتی از تو دورم خود را در دوزخ حس میکنم و آنقدر حس بدی به من دست میدهد که تمام زیباییها برایم زشت است . ولی زمانیکه در کنار تو قرار میگیرم مثل برفی که در آفتاب آب میشود غمهای من فراموشم میشود و همه را زیبا میبینم و از هر...
23 ارديبهشت 1392

آخر هفته چگونه گذشت؟

پنجشنبه بعد از دانشگاه مامانی اومدم خونه عزیز دنبالت و رفتیم خونه دوست مامان، زهرا خانوم و دخترش باران. که به جز ما محدثه خانوم و دخترش یسنی هم بودن . شما سه تا جوجه هر کاری خواستین انجام دادین و شیطونی کردین... پنجشنبه که میرفتم دانشگاه عزیز سیر و باقالی و... گرفته بود که برای ما درست کنه (دسته عزیز عصمت درد نکنه) که شما هم نشسته بودی و کمکش میکردی مرد کوچولوی من... جمعه یه سر رفتیم خونه آقا جون و... اول رفتیم باغ خودمون که آقا معراج آبیاری کنه و بعد کلی خاک بازی کردی و شیطونی هات هم که جای خودش رو داشت نمک خوردی و نمکدان هم شکستی موقع رفتن گفتی بزار اینجا یه جیش کنم و بعد رفتیم باغ آقا جون و میگفتی : دا...
23 ارديبهشت 1392

شیطونی های آقا معراجِ گل گلی

نی نی مامانی انقد بزرگ شدی که هفته پیش با بابایی رفته بودی باشگاه وقتی که اومدی احساس کردم چقد بزرگ شدی ، یک لحظه دلم گرفت که بعد ها انشااله بزرگ شدی میری دنبال کار و برنامه های خودت و مامانی رو تنها میزاری مثل همه جوونها . ولی خب اشکال نداره پسر گلم امیدوارم همیشه هرجا که هستی سالم و خشنود و خوشبخت باشی و همین برای مامان کافیه . رسم دنیا همینه .. خلاصه بعد که از باشگاه اومدی با بابایی رفتی یه دوش حسابی گرفتی و کلی آب بازی کردی چند روز پیش رفته بودیم برای خرید که شما رفتی تو یه مغازه که پر بود از وسایل دخترانه و الان و بلان که تل میخایی و بالاخره تل مورد علاقه تو پیدا کردی و خریدی... الان حدود یکماهی میشه که همش پیشته و ازش استفاده ...
17 ارديبهشت 1392

روزهای تحصیل مامانی و معراج

معراج عزیزم ، ناز خوشگلم از اونجایی که هنوز اینترنت خونه وصل نشد نمیتونم وبت رو تکمیل کنم. البته صفحات قبل رو هم مامانی تو خونه آماده میکنم و بابایی زحمت آپولود رو میکشه ولی نیمه کاره ... تازگیا تو خونه که هستی خیلی اذیتم میکنی و فصل امتحانات میان ترم منم که هست و اصلا نمیزاری درس بخونم تا میام بشینم و کتابم رو باز کنم همش بهانه میاری بعد از یک ساعت هم که قانع میشی ، کتاب دفترهای خودت رو هم میاری رو به رو من میریزی و میگی : مانی جون منم درس نخونم خانوم معلم دعبا میتونه مگه نه؟ آخه من هم مگه میتونم با این شیرین زبونیهات درس بخونم اونوقتم انقد حرف میزنی و سوال میپرسی که از یکجا نشستن خسته میشم. الهی قربونت برم که میدونی درس و کتاب و ...
17 ارديبهشت 1392