معراجمعراج، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

وبلاگ شخصي سيد معراج حسيني

باز باران

                           باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و شيرین كوچه ها شد، کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟ کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه بی ترانه ٬ بی بهانه شایدم٬ گم کرده خانه ...
27 آبان 1392

عاشورا و تاسوعا 1392

حضور پر رنگ معراج در مراسم حلیم پزان (خونه آقا جون ) قربون اون قد و بالای رعنات برم خوشملکم ، نازپرکم خیلی خوش تیپی جوون مَردم ایشالا امام حسین نگهدارت باشه پسر مهربونم غروب عاشورا خیلی سرد بود باران هم میبارید  به همین دلیل نتونستیم تو مراسم شام غریبان امام حسین شرکت کنیم . البته اینا همه بهانه است سعادت نداشتیم به همین دلیل خودمون شمعی به یاد امام حسین و یارانش تو خونه  روشن کردیم معراج و این روزا با غذای نذری ....   میگه :  مامان محرم دیگه تمام شد ؟   میگم : نه هنوز مونده چطور مگه ؟ میگه : آخه به عزیز عصمت گفتم پاهامو حنا بزار ،...
26 آبان 1392

حضور معراج در دومین مراسم شیر خوارگان حسینی

باعث سعادت ما بود که بار دیگر در روز شهادت حضرت علی اصغر (ع) در مراسم شرکت کنیم الهی قربونت برم عزیز دلم ، وقتی که داستان کربلا و عاشورا رو برات تعریف کردم همش سوال میپرسی : چرا نی نی (حضرت علی اصغر) رو شهید کردن ؟ چرا تیر رو زدن به گلوی حضرت علی اصغر؟ چرا امام حسین تشنه بود ؟ چرا آدم بدا امام حسین رو شهید کردن ؟ و خیلی چیزهای دیگه ... البته کنجکاوی شما بیشتر شد از وقتی که کتاب " قنداق سرخ "رو که مسجد هدیه داده بود خوندم معراج در کوچه های پاییزی رو برگها راه میری و بعد با خوشحالی میگی : مانی جون چه صدایی بعد از مسجد رفتیم مغازه دنبال بابایی که با هم بریم خونه و شما به بابایی کلی کمک کردی ...
26 آبان 1392

محرم و صفر زمان بالیدن است نه فقط نالیدن

محرم و صفر زمان بالیدن است نه فقط نالیدن، بساطش آموزنده است نه موزه ، تمرین خوب نگریستن است نه فقط خوب گریستن ، نماد شعور مذهب است.     ارباب صدای قدمت می آید ، هنگامه بزم ماتمت می آید ، ما در تب و تاب عشق تو میسوزیم روز دگر محرمت می آید   ...
13 آبان 1392

عيد ولايت(غدير) مبارك

غدیر ای باده گردان ولایت رسولان الهی مبتلایت ندا آمد ز محراب  سماوات به گوش گوشه گیران خرابات رسولی کز غدیر خم  ننوشد ردای  سبز  بعثت  را   نپوشد تمام  انبیا    ساغر    گرفتند شراب از ساقی  کوثر  گرفتن ...
1 آبان 1392

خرید زمستانی

چند روزی بود که در پی خرید آقای آقا ها  ، آقا معراج  بودیم . که تا حالا به اینجا رسیدیم ... البته هنوز تکمیل نشده ...  وقتی که از خرید میاییم میگه : مانی لباسمو بپوشون ببینم البته موقع پرو خیلی پسر خوبی هستی و با صبر و حوصله لباسها رو میپوشی مبارکت باشه خوشملکم  ایشالا لباس دامادی بپوشی ...
29 مهر 1392

جشنن روز کودک

این ترم روزهای دوشنبه و چهارشنبه  من و معراج با هم میریم دانشگاه ...  حالا و چند روز پیش که داشتیم میرفتیم گفت مامانی بده جزوه تو بگیرم منم دانشجو بشم البته قبلش برنامه ریزی کرده بودیم که به جشنی که برای روز کودک واقع در پارک گلستان بود بریم جای همه خال کلی خوش گذشت و معراج خوش گذرونی کرد اولش یه جایزه خوشگل گرفت که یه کتاب و کمی هم خوراکی  داشت و بعد رفتیم قسمتی که یه مربی  مهربون نشته بود و به بچه ها جونی کمک میکرد که نقاشی بکشن البته با مقوا و کاغذ رنگی و حالا هنر دسته آقا معراج و کمک خانم مربی چقد علا قه نشون دادی گل پسرم بدون شرح و آخر سر هم رفتیم به قسمت نقاشی چهره و شما با خونس...
29 مهر 1392