معراجمعراج، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه سن داره

وبلاگ شخصي سيد معراج حسيني

جمله هاي فراموش نشدني

1392/4/30 10:14
نویسنده : مامانی
166 بازدید
اشتراک گذاری

1ـ چند روز پیش حال پسرم خوب نبود یعنی اینکه گلاب به روتون اسهال استفراغ داشت و لباسهاشو کثیف کرد منم تند تند عوض می کردم و می انداختم تو حمام مریضیش یه طرف گریه اش از اینکه داد میزد و میگفت  : ننداز لباسهامو ننداز کثیف میشن لباسهام کثیف شدن  حمام کثیفه

 2 ـ و همون روز بردمش دکتر ولی دکترش نبود و ما هم برگشتیم موقع برگشتن گریه میکرد و میگفت : نریم میخوام آمپول بزنم خوب بشم نریم

تو آخه چقد تمیز و حساسی سنجاب کوچولوی مامانی

3 ـ از وقتی که از مشهد اومدیم بعضی وقتها خود به خود داد میزنه : صلوات

4 ـ دوهفته پیش حالم خیلی بد بود و دوروز خوابیده بودم میومد و میرفت و

 میگفت : حالت مریضه ؟ نخواب مانی جون دوستت دارم زود خوب شوباشه...

خدای من آخه تو چقد مهربونی ...  آخه چقد بزرگی  ...     عاشقتم خداجونم  ...    شکر

5 ـ چند روز پیش رفته بودیم خیابون و معلوم بود که  خسته شده بود و گفت : پام شکسته نمیتونم راه برم ...

6 ـ بهش میگم هلو بخور برات خوبه میگه : (با لحن خیلی قشنگی) نههه ضرر داره

7 ـ شخصیت های کارتونی انگری برد ، بن تن ، پلنگ صورتی ، باب اسفنجی ، موش و گربه ، پت و مت رو میشناسه .

8 ـ بعضی وقتها میپرسه : مانی دَعبا بازی چه جوریه ؟ (دعوابازیچه جوریه)

میگم کی بهت گفته ؟ میگه : بچه ها

9 ـ بعضی کارایی که میخوام براش انجام بدم میگه : من مَردم خودم باید انجام بدم

میگه : من مردم دستامو خودم میشورم  میگه : من مردم شلوارمو خودم میپوشم

10 ـ وقتی که از بیرون میاییم اول مستقیم میره اتاقش و شلوارشو عوض میکنه و میزاره داخل کشو  لباسش هم دست میگره و میگه  : من که بلد نیستم فقط لباسمو عوض کنم.

11 ـ چند هفته پیش بارون میومد ما هم رو تراس خوابیده بودیم گفتم بریم خونه ؟

 گفت : نه چه بارون قشنگیه

قربون قشنگیه تو برم خامه عسل من

12 ـ براش خوراکی خریدم میگه  : مامان چیه ؟ میگم چی پلت  میگه: چه جوریه ؟ میگم مثل پفکه  میگه نه بابا چی پلته

13 ـ بعضی وقتها که حالش خوب نیست میگه : منو مای بیبی کم اسهال دارم

14 ـ بابا مجتبی میگه بریم رو تراس بخوابیم ؟ میگه : خطرناک نیست؟

15 ـ شعرهای زیر رو بلده :  کفگیر و دیگ ، ایزنبور طلایی، اتل متل ،النگ النگو ، کوچول کوچول

16 ـ میگم چی بلدی ؟ میگه : قصه شنگول و منگول بلدم

17 ـ میگم زنبور چه جوری عسل درست میکنه؟ میگه : زنبور میره رو گلها میشینه شهدشونو میخوره میره خونشون عسل درست میکنه ..

18 ـ سریال شمیم عشق رو نگاه میکردم با دقت نگاه کردی و گفتی : شوهرش خوب شد؟

19 ـ رفته بودیم بیرون و با پافشاری معراج یه جوجه اردک براش خریدیم ، اون یک شب خواب و خوراک نداشتی و فقط با اون بازی میکردی.فردا صبح که رو تراس مشغول بازی با اون بودی یه دفعه اومدی و گفتی : مانی مانی بیا بیا جوجوتکون نمیخوره  مُرد.

 اومدی و با اصرار دسته منو کشیدی   رففتیم دیدیم بله...   میگم چیارش کردی حیوونی رو میگه : انداختمش بالا ضربه مغزی شد مرد.

خیلی بی رحمی معراج....  خیلی ناراحت شدم.

******************

خدایا : این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند

فکر کن اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت.

******************

باران که می بارد دلم برایت تنگ تر میشود راه می افتم بدون چتر

 من بغض میکنم....         آسمان گریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)