جمله هاي فراموش نشدني
1ـ چند روز پیش حال پسرم خوب نبود یعنی اینکه گلاب به روتون اسهال استفراغ داشت و لباسهاشو کثیف کرد منم تند تند عوض می کردم و می انداختم تو حمام مریضیش یه طرف گریه اش از اینکه داد میزد و میگفت : ننداز لباسهامو ننداز کثیف میشن لباسهام کثیف شدن حمام کثیفه
2 ـ و همون روز بردمش دکتر ولی دکترش نبود و ما هم برگشتیم موقع برگشتن گریه میکرد و میگفت : نریم میخوام آمپول بزنم خوب بشم نریم
تو آخه چقد تمیز و حساسی سنجاب کوچولوی مامانی
3 ـ از وقتی که از مشهد اومدیم بعضی وقتها خود به خود داد میزنه : صلوات
4 ـ دوهفته پیش حالم خیلی بد بود و دوروز خوابیده بودم میومد و میرفت و
میگفت : حالت مریضه ؟ نخواب مانی جون دوستت دارم زود خوب شوباشه...
خدای من آخه تو چقد مهربونی ... آخه چقد بزرگی ... عاشقتم خداجونم ... شکر
5 ـ چند روز پیش رفته بودیم خیابون و معلوم بود که خسته شده بود و گفت : پام شکسته نمیتونم راه برم ...
6 ـ بهش میگم هلو بخور برات خوبه میگه : (با لحن خیلی قشنگی) نههه ضرر داره
7 ـ شخصیت های کارتونی انگری برد ، بن تن ، پلنگ صورتی ، باب اسفنجی ، موش و گربه ، پت و مت رو میشناسه .
8 ـ بعضی وقتها میپرسه : مانی دَعبا بازی چه جوریه ؟ (دعوابازیچه جوریه)
میگم کی بهت گفته ؟ میگه : بچه ها
9 ـ بعضی کارایی که میخوام براش انجام بدم میگه : من مَردم خودم باید انجام بدم
میگه : من مردم دستامو خودم میشورم میگه : من مردم شلوارمو خودم میپوشم
10 ـ وقتی که از بیرون میاییم اول مستقیم میره اتاقش و شلوارشو عوض میکنه و میزاره داخل کشو لباسش هم دست میگره و میگه : من که بلد نیستم فقط لباسمو عوض کنم.
11 ـ چند هفته پیش بارون میومد ما هم رو تراس خوابیده بودیم گفتم بریم خونه ؟
گفت : نه چه بارون قشنگیه
قربون قشنگیه تو برم خامه عسل من
12 ـ براش خوراکی خریدم میگه : مامان چیه ؟ میگم چی پلت میگه: چه جوریه ؟ میگم مثل پفکه میگه نه بابا چی پلته
13 ـ بعضی وقتها که حالش خوب نیست میگه : منو مای بیبی کم اسهال دارم
14 ـ بابا مجتبی میگه بریم رو تراس بخوابیم ؟ میگه : خطرناک نیست؟
15 ـ شعرهای زیر رو بلده : کفگیر و دیگ ، ایزنبور طلایی، اتل متل ،النگ النگو ، کوچول کوچول
16 ـ میگم چی بلدی ؟ میگه : قصه شنگول و منگول بلدم
17 ـ میگم زنبور چه جوری عسل درست میکنه؟ میگه : زنبور میره رو گلها میشینه شهدشونو میخوره میره خونشون عسل درست میکنه ..
18 ـ سریال شمیم عشق رو نگاه میکردم با دقت نگاه کردی و گفتی : شوهرش خوب شد؟
19 ـ رفته بودیم بیرون و با پافشاری معراج یه جوجه اردک براش خریدیم ، اون یک شب خواب و خوراک نداشتی و فقط با اون بازی میکردی.فردا صبح که رو تراس مشغول بازی با اون بودی یه دفعه اومدی و گفتی : مانی مانی بیا بیا جوجوتکون نمیخوره مُرد.
اومدی و با اصرار دسته منو کشیدی رففتیم دیدیم بله... میگم چیارش کردی حیوونی رو میگه : انداختمش بالا ضربه مغزی شد مرد.
خیلی بی رحمی معراج.... خیلی ناراحت شدم.
******************
خدایا : این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند
فکر کن اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت.
******************
باران که می بارد دلم برایت تنگ تر میشود راه می افتم بدون چتر
من بغض میکنم.... آسمان گریه