معراجمعراج، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه سن داره

وبلاگ شخصي سيد معراج حسيني

معراج برای مامانی دعا میکنه...

1391/6/5 15:40
نویسنده : مامانی
220 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیزم خیلی وقته که به وبت سرنزدم البته به دلیل کمر دردم از خیلی کارهام عقب موندم ماه رمضونی که گذشت بابایی اکثرا تنها بود الهی بمیرم امسال نتونستم زیاد ازش پذیرایی کنم . حتی عید فطر هم خمنه خودمون نبودیم ماکه خونه عزیز بودیم بابایی هم اومد اونجا البته به لطف خدا و دعای شما گل پسرم،آقاپسرم بهترم و دو روزی میشه که اومدیم خونمون . شما هم تو این چند روزه کمی مامانی رو اذیت میکردی همش دلتنگ بابایی بودی البته حق میدم چون مامانی هم دلتنگ همسر عزیز و مهربونم بودم خلاصه اینکه چون همه خریدار ناز شما هستن کمی لوس شده بودی و همین دلیل خوبی بود که به آشیانه خود برگردیم. ناگفته نماند بابایی الان 10 روزی میشه که تعطیلات تابستانی اش شروع شده و 6 روز هم مانده و به دلیل کمر درد مامانی نتونستیم جایی بریم . حالا دیگه نوبت عکسه...

 

چون معراج تازگیا عاشق ماهی شده عزیز بیشتر وقتها برای پسرم ماهی درست میکردخوشمزهخوشمزهخوشمزهخوشمزه

ماهی

هرکاری رو که ببینی دوست داری انجام بدی و میدی ....مثل مامانی نماز میخونی

 نماز خواندن

چند روز پیش که خونه آقاجون رفته بودیم حکم کردی که میخام آب بازی کنم و بقیه ماجرا...

آب بازی

برات پک بن بن بن مقدماتی خریدم که تا حالا 25 تاشو یاد گرفتی مثلا میگم کفش رو به مامان نشون بده به راحتی میگی : کَ (کفش) ، دُهتر(دختر) ، مامانینب(مادر) ،

بابایی بهت میگه مثل مَردا بشین،به پشتی تکیه میدی و پاهاتو رو هم میندازی

قربون درس خوندنت برم نازگلی پسر

درس خواندن

تازگیا عاشق تلفن شدی و گوشی رو برمیداری و الکی میگی : اَیو(اَلو)

و دستت رو هم میذاری پشت سرت و راه میری مثل مَردا

حیوونهای باغ و وحشت رو خودت روی زمین میچینی.قربون شعورت برم

عشقه تلفن

چند روز پیش رفته بودیم مرکز خرید مهستان ولی وقتی که چشمت خورد به آبنما تکون نخوردی به همین خاطر با گریه و زاری شما رو بغل کردیم و کمی هم خرید کردیم

مجتمع مهستان

لحظه ایی که تو ماشین میشینیم دستت رو میبری طرف ضبط و میگی نانای. و ضبط رو روشن میکنی

رقاص

 

راستی چند روز پیش با انگشت مبارکت همچین زدی تو چشم مامانی که به دلیل درد فراوان رفتم دکتر و آقای دکتر فرمود سیاهی چشمت آسیب دیده و دو روزی هم چشم بنده پانسمان بود و خودت به همه عرض میکردی: مامانینَب اَتَه

فدات بشم که وقتی چشمم پانسمان بود کلی ترسیدی و گریه کردی

با تو بودن ، با تو موندن ، با تو رفتن آرزومه !
هر جا باشی ، هر جا باشم ، دیدن تو آرزومه !

پسر عزیزم عاشقتم

 یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست          یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست
در خلوتی چنان که نگنجد کسی در آن      یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست

همسر عزیزم عاشقتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان رادین
17 شهریور 91 18:59
سلام من مامان رادین هستم که با معراج تو یه روز به دنیا اومدن، اگه مشکلی نداشته باشه میخواستم ازتون بپرسم معراج در چند روز 25 تا کلمه را با بن بن بن یاد گرفت؟ آخه من دارم تراشه های الماس باهاش کار میکنم میخواستم مقایسه کنم