معراجمعراج، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

وبلاگ شخصي سيد معراج حسيني

و اما ادامه دارد ...

چند روز پیش بابایی برای پسر گلم لاک پشت خریده بود طبق معمول معراج انقد اذیتش کرد که ما هم مجبور شدیم بدیمش به امیرعلی (پسرعمه معراج). پسر گلم: آخه حیوون به این نازی رو که زیر پا له نمیکنن گناه داره     ...
31 ارديبهشت 1391

معراج جونم....

پسر گلم : وقتی میپرسیم اردک چی میگه ؟ میگه: وَک وَک وَک وقتی باباش میپرسه : نزدیک اجاق گاز میری مامان چه کار میکنه؟ میگه : دَعا (یعنی دعوا) وقتی یه خودکار یا مداد رو میبنه یه جوری میفهمونه که کاغذ میخاد که نقاشی میکنه. وقتی میپرسم هاپو چی میگه ؟ میگه : هاپ هاپ معراج یادگرفته میگه : آب وقتی میگه معراجو موش بخوره ... لپ خودشو میکشه. وقتی میگه بابایی رو موش بخوره لپ بابایی رو میکشه وقتی میگم یواشکی حرف بزن. دهنشو میذاره کنار گوشم و میگه: هَپ هَپ چقدر نانازی تو چقدر نمکدونی آخه؟؟؟ خدایا ممنونم   ...
26 ارديبهشت 1391

معراجم رفته مهدکودک

یکشنبه 91.02.24 چند بار معراج رو تستی بردم مهدکودک بطورنیمه وقت که مطمئن بشم پسرم اونجا رو دوست داره ولی امروز  اولین روزیه که پسرم بطور جدی رفته مهد. خدای من دلم خیلی براش تنگ شده از وقتی او مدم خونه نتونستم هیچ کاری کنم ، دلم به هیچ کاری نمیره. پسر عزیزم: این کار رو به خاطر خودت کردم چون تازگیا طرف بچه ها نمیری و به ما بزرگترها وابسته شدی با هم سنای خودتم اصلا بازی نمیکنی میدونم اولش برای تو پسرم هم خیلی سخته ... خیلی دلتنگتم ولی میدونی معراج جونم باید یادبگیری که مستقل باشی و بدون تکیه به ما برای خودت مَردی بشی . ولی به این معنی نیست که تو تنهایی مطمئن باش بعداز خداوند متعال ما همیشه نگهدارت هستیم حتی شده جونم رو میدم که خاری...
25 ارديبهشت 1391

گردش آخرهفته

چهارشنبه غروب با بابایی اول رفتیم خرید و برای شماپسرگلم کلی خرید کردیم، که انشااله به سلامتی استفاده کنی. مبارکت باشه باقلوای مامان برای شام و عرض تبریک به مناسبت روز مادر رفتیم خونه عزیز(مامان بابامجتبی)که به شما کلی خوش گذشت و بازی کردی پنجشنبه شب هم دوباره برای عرض تبریک رفتیم خونه حاجی مامان (مامانه مامان زینب )که شما خیلی شیطنت و بازی کردی البته همه دایی ها باخانواده شون و خاله فاطمه و خانوادش هم بودن . شما هم یه جوجه خریدی. جوجه بیچاره ... نمیدونه چه آینده ایی داره ازدسته تو مثلا عکس زیر رو مشاهده کنید مامانی گلم رحم و مروتت کجاست؟؟؟ به خاطر این کارات جوجه رو انداختم رو تراس در روهم بستم که شما افکار پلیدی ن...
23 ارديبهشت 1391

معراج جونم نمازمیخونه

پسر عزیزم، مامان گلی ، الان خیلی زوده که شما نماز بخونی ولی وقتی اطرافیانت نماز میخونن شما هم درخواست جانماز میکنی که مثلا نماز بخونی. الهی من قربون فهم و شعورت برم پسر عاقلم. ...
22 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک... مامانی جونم روزت مبارک...

مامانی گلم روزت مبارک میدونم خیلی شیطون شدم و اذیتت میکنم ولی خودت خوب میدونی که من نی نی ام دیگه انشاالله بزرگ شدم جبران میکنم   (:       (با کمک بابایی) وقتی بچه زمین می‌خورد، مادر گریه می‌کند؛ وقتی مادر زمین می‌خورد، بچه می‌خندد!   ...
22 ارديبهشت 1391

همسرعزیزم روزت مبارک(ازطرف بابامجتبی)

نفس ِ من سلام. همه ی زندگی من سلام. عزیزترینم سلام دو روز در سال هستش که بیشتر از سایر روزا با تو بودن و کنار تو بودن، و دادن یه شاخه گل رو به دستای قشنگت رودوست دارم. یکی از اونا روز تولدته – که می دونی همیشه چه ذوقی براش دارم، و سر به سرم می‌ذاری و می‌گی انگار دوست داری زودتر پیر بشم! – و اون یکی هم روز مادر و روز زنه، که مطابق معمول از چند روز مونده بهش به این فکر می‌کنم اولین کسی باشم بتونم بهت تبریک بگم، و بتونم تا حدودی احساسم رو بهت نشون بدم. همیشه هم وقتی می‌بینی این تلاش رو با تکرار حرفایی که زیاد ازم می‌شنوی می‌خوام نشون بدم، می‌گی: «تو فکر می‌کنی اینا رو نمی‌دون...
22 ارديبهشت 1391

برای زینب نازم

************************************** زینب جان ، همسر خوبم فضای سیـنـــه ام را از بوی دل انگیز عشق عطرآگین کردی می‌خواهم تا ابد در کنارم باشی و بدانی نبض من، بعد از عشق به خدا، برای تو می‌تپد پنجمین سالگرد پیوندمان و پنجمین سالگرد زندگی مشترکمان را گرامی می‌دارم. **************************************
20 ارديبهشت 1391