گردش آخرهفته
چهارشنبه غروب با بابایی اول رفتیم خرید و برای شماپسرگلم کلی خرید کردیم، که انشااله به سلامتی استفاده کنی. مبارکت باشه باقلوای مامان
برای شام و عرض تبریک به مناسبت روز مادر رفتیم خونه عزیز(مامان بابامجتبی)که به شما کلی خوش گذشت و بازی کردی
پنجشنبه شب هم دوباره برای عرض تبریک رفتیم خونه حاجی مامان (مامانه مامان زینب )که شما خیلی شیطنت و بازی کردی البته همه دایی ها باخانواده شون و خاله فاطمه و خانوادش هم بودن .
شما هم یه جوجه خریدی. جوجه بیچاره ... نمیدونه چه آینده ایی داره ازدسته تو مثلا عکس زیر رو مشاهده کنید
مامانی گلم رحم و مروتت کجاست؟؟؟
به خاطر این کارات جوجه رو انداختم رو تراس در روهم بستم که شما افکار پلیدی نداشته باشی. البته تو همین یکی دوروزه همین که از خواب بلند میشی اول میری ملاقاتش میگی جو جو...جوجو...
جمعه صبح هم شما رو با بابایی بردیم جشنواره بادبادکها که کلی خوشت اومد و انگشت دراز میپرسیدی: این چیه؟؟ چییه این؟؟؟