سفرکوتاه به شمال

چهارشنبه شب تصمیم گرفتیم که یه سفر کوتاهی داشته باشیم به چالوس(آخه حدود دوماه بود که برنامه ریزی میکردیم و جور نمیشد).صبح پنجشنبه سه تایی ساعت 5.45 دقیقه حرکت کردیم معراج کوچولو خواب بود. ساعت 9.15 رسیدیم پارک جنگلی فین حدود دو ساعت جنگل بودیم و بابایی کمی استراحت کرد معراج هم صبحانه شو تو جنگل خورد.

از اونجایی که به پسر گلم قوله دریا رو داده بودیم اونم همش میگفت  :دَیی آب بازی یعنی بریم دریا آب بازی کنیم به همین دلیل ساعت 11.15 دریا بودیم اولش کمی میترسید و بعد بچه هارو دید کمی ترسش ریخت ولی نذاشت اصلا لباساشو در بیارم

کمی که دستت یا پات کثیف میشدخیلی ناراحتی و غرغرمیکردی

وقتی که مامانی جت اسکی سوار شدم کلی گریه کردی و همش میگفتی : ماما نینب، مامان نینب

بعد از دوساعت آب بازی و گریه و شن بازی و رفتیم به  رستوران ساحلی آبو که خیلی خوش گذشت ولی چون خیلی گرسنه بودیم موقع غذا خوردن یادم رفت ازشما عکس بگیرم

ورودی رستوران آبو

بعد از ناهار رفتیم نمک آبرود چون خیلی خیلی شلوغ بود نتونستیم تو صف تله کابین بایستیم . چون شما پسر گلم زود خسته میشی به همین دلیل تصمیم گرفتیم برگردیم ساعت 4.30 راه افتادیم بین راه بابایی کندوان نگه داشت و آش خوردیم

موقع برگشتن خیلی بی تابی بابایی رو میکردی طوری که دو ساعت آخر کنار بابایی ایستاده بودی ساعت 9.30بعداز کلی ترافیک توی کرج رسیدیم خونه،که شما دوش گرفتی و شام خوردیو زودهم خابیدی.

عشقه بین پدر و پسر

تو سفر معراج یاد گرفته بگه :اِجِزه(اجازه)

قربون اون انگشته کوچول موچول و نازت بشم نازگلی

وقتی به معراج میگم لواشک بده مامانی بخورم کف دسته راستشو میده که بخورم.که خیلی هم خوشمزه است

جای همه خالی خیلی خیلی خوش گذشت سفری کوتاه ولی تکرار نشدنی بود. دسته بابایی هم درد نکنه که مارو به سفر برد.