اولین روز برفی سال 92
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت
میتوان گفت که من چلچله باغ توام
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای توام
روز پنجشنبه 14 آذر ماه اولین برف به زمین نشست و تا آخر شب ادامه داشت و پسر عزیزم کنار پنجره ایستاده بود تا به وعده ای که بهش داده بودیم عمل کنیم (وعده این بود که برف بند اومد میریم برف بازی) بالاخره حدود ساعت 9 شب بود که شما با هیجان گفتی بریم و دلمون نیومد ناراحتت کنیم و راهی کوچه برفی شدیم .
میگی : مامان برف از کجا میاد ؟
میگم : از آسمون
میگی : مگه فرشته ان که از آسمون میان ؟
آخ که چه کیفی میکردی ، انگار دنیا رو بهت داده بودن .
کاش میشد همیشه برای قدم زدن روی برفها لحظه شماری می کردیم.
قربون اون ژست بزرگونت برم نازپرم.
برف بارید و خدا پاكی خود را به زمین هدیه كرد. زمین مغرور شد كه سفید است، پاك است چون دل خدا... و خدا با آفتابی، اشتباه زمین را به وی گوشزد كرد
فقط به عکس زیر توجه کنید .......
با دقت
میگه : مامان نیگاه دوچرخه مو قفل کردم
آخه من چی بگم به این ململک باهوشم
تبلیغات تلویزیون روی بچه هم اثر میزاره
میگه : مامان منم تاتوی موقت میخوام
میگه : مانی بیا از دوستای منم عکس بگیر دیگه و بعد بزار تو ددلاگم
خدایا
نه در گذشته ام
نه در حال
و نه در آینده
کجای این بازی گم شده ام؟؟!
از هر آنچه گذشت که بگذریم ...
شاید نتیجه ی این بازی
شاعره شدنم باشد و بس ...