معراج مهمان دعوت میکند
هفته پیش که خونه عزیز بودیم خاله فاطمه اینا هم بودن. شما بچه ها چه آتیشی که نسوزوندید به خاطر اینکه ساکت بشید گفتم بچه های خوبی باشید هوا خنک شد بریم بیرون. بعد گفتی : اره بریم باغ
این شد که زنگ زدیم به آقا جون و بعد با خاله فاطمه اینا و عزیز و بابا رضا رفتیم باغ.
شما هم دسته ثنا و ستایش رو گرفتی و رفتین با هم دور زدین و همش میگفتی : بیایین بیایین نترسین هاپو با من دوسته
یه دفعه رفتی تو گل و پاهات کثیف شد گریه میکردی و میگفتی :
من از گِل میترسمممم
عمو محمد کلی سر به سرت گذاشت و میگفت : از هاپو نمیترسی از گِل میترسی؟؟؟
رفتی پیش هاپو و گفتی : بیا دخترا رو گاز اِگیر
چه بلایی شدی ململکم
این که باید
فراموش ات می کردم را هم
فراموش کردم !
تو تکراری ترین حضور ِ روزگار ِ منی
و من عجیب ؛
...به آغوش ِ تو
از آن سوی فاصله ها
خو گرفته ام
اینک معراج برای مهمانهایش میوه میچیند
میگه : بچه ها شما بلد نیستین باید اینجوری بچینید نگاه کنید
جالبه هر جا که میرفتی خودت جعبه رو بلند میکردی و میبردی
الهی قربونت برم ... چقد عاقل شدی چقد بزرگ شدی عزیزکم. خیلی هم شیطون شدی
مامانی جونم خیلی اذیتم میکنی تازگیا دیگه اصلا حرفمو گوش نمیکنی و هرکاری که دوست داری انجام میدی و به خاطر غذا خوردنت هم خیلی با هم مشکل داریم چون خیلی بد غذا شدی و با زور غذا میخوری
آقاجون و عزیز مچکریم.انشالا خدا به باغتون برکت بده
***********************
معراج بلال دوست نداره ه ه ه
میگه مامانی دستام ، دهنم ، کثیف میشه
قربونت برم پمسلکم