مخملکم مریض شده بود
معراج جونم عزیز دل مامانی چند روز پیش حالت خوب نبود ، خیلی بد حال بودی جوری که 6 بار رفتیم دکتر .دل درد شدید و گلاب به رو تون تهو داشتی . طی همین چند روز کلی آزمایش دادی که خدارو شکر چیزی نبود فقط آزمایش خونت نشون داد که کمی کم خون هستی .
وقتی که دل درد گرفتی کلی گریه کردی و مامانی گفتم میبرمت دکتر خوب میشی .
وقتی از دکتر اومدیم گفتی : دیدی رفتم دکتر ولی باز خوب نشدم؟؟؟؟
به من گفتی : میبینی من مریضم برام رختخواب پهن کن...
روز بعد که میخواستم جمع کنم گفتی : من هنوز خوب نشدم جمعش نکن
الهی فدات شم سه روز بی حس افتاده بودی خونه و اصلا سرو صدا نمیکردی ، شیطونی نمیکردی خونمون سوت و کور شده بود .عزیز دلم ایشالا دیگه هیچوقت مریض نشی.
بهانه های معراج تو این چند روز تمومی نداشت یه روز بهانه یه چیزی کرد منم که خسته شده بودم از بهانه کردناش ،گذاشتم جلوش گفتم بیا .
با بغض گفت : نگو بیا ،بگو بفرما
خدای من خیلی ناراحت شدم احساس شرمساری کردم ولی منظور بدی نداشتم . آخه شما چقد با ادب و با شعوری گلکم نازکم فدات بشم
از شما پرسیدم برات چی بخرم خوب میشی گلم ؟
گفتی : بریم پسر خاله پیتزا بخورم
به این بهانه رفتیم کافی شاپ پسر خاله و برات پیتزا خریدم و لی دریغ از یک گاز . بعد که اومدیم خونه
گفتی : پسرخاله هم رفتم خوب نشدم ... دیگه خوب نمیشم ...
در حال آماده شدن