معراجمعراج، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره

وبلاگ شخصي سيد معراج حسيني

سلامی دوباره

1393/5/1 0:35
نویسنده : مامانی
312 بازدید
اشتراک گذاری

ای صبا گر بگذری از کوی مهرافشان دوست دوست ما را گو سلامی ، دل همیشه تنگ اوست.

شعر تابستان,شعرتابستان,تابستان شعر

شاخه ها دائم عبادت ميكنند
خالق خود را اطاعت ميكنند
قصه اي زيباست ،مرگ و زندگي
فصلها آن را حكايت ميكنند
مرگ را هر ساله از جان ميخرند
عاشقي ، تا بي نهايت ميكنند
در پي هم فصلها در يك صف اند
نظم را گويي رعايت ميكنند
فصل تابستان هواي چشمه هاست
برگها آنجا طهارت ميكنند
هر زمستان شاخه ها بي برگ و بار
صبر را گويي حكايت ميكنند
چون خزان وقت هبوط برگهاست
شاخه ها گاهي شكايت ميكنند
مهر ،محراب دعا و بندگي است
عاشقان، آنجا زيارت ميكنند
دلبري زيباست ،بانوي بهار
فصلها بر او حسادت ميكنند
شاخه ها با گردش چرخ فصول
عشـــق را گويي روايت ميكنند

سلامی دوباره به همه عزیزانی که به ما طف میکنند و جویای ما هستن و کسانی که میان و میرن ولی ما بیخبریم، خلاصه روزایی رو که گذشت  رو با هم مرور میکنیم.

خرداد ماه بود که باخاله فاطمه و خانواده اش راهی کردستان شدیم و سفر 4روزه داشتیم که خیلی خوش گذش البته عکسهای خوبی نتونستم بگیرم به خاطر سرمای هوا و ...

منم اون مترسکی که شدم عاشق کلاغا
واسه من ابد بریدن میون حصار باغا
آخه این صورت زشتو کی به من داده خدایا
آدمارو دوست ندارم، عاشق شمام کلاغا

 

همراه با خانواده خاله فاطمه


روزای تابستانی

یک روز که خیلی درس داشتم  پسر نازو قشنگم رو دیدم که ایستاده  کنار ظرفشویی و ظرف میشوره . گفتم مممععععررررااااججججج چه کار میکنی ؟ گفت : آخه شما خسته بودی دارم ظرف میشورم . 

خیلی با معرفت و مهربونه پسر گلم

اینم جرثقیل خیالی پسرم که خودش درست میکنه.

میگه : مامانی جونم من جنگجو شدم

بخند ،به خاطر خدا بخند      سایه لبخند تو آفتاب من است      بتاب ، رشد میکنم جوانه میزنم   ببار ، تازه میشوم میوه میدهم   بخند ،به خاطر خدا بخند              بمان ، زنده میشوم. 

بوی گندم مال من، هر چی که دارم مال تو

یه وجب خاک مال من، هر چی می‌کارم مال تو

 

پسندها (2)

نظرات (0)