سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
امیدوارم با جمع کردن هفت سین نوروزی قرآنش نگهدارتان، آینه اش روشنایی زندگیتان سکه اش برکت عمرتان،سبزیش طراوت و شادابی دلتان ماهی اش شوق ادامه زندگیتان را به شما هدیه دهد سیزده بدر امسال در باغ آقاجون گذشت موتور سواری روز سیزده بدر البته یه سری هم به باغ خودمون زدیم آش خوری روز سیزده بدر یونجه خوری روز سیزده بدر ماهی گیری روز سیزده بدر الهی قربون مغز متفکرت برم یه چوب خمیده پیدا کردی و گفتی : برای من قلاب ماهی گیری درست کنید سبزه گره زدن سیزده بدر طرح جمع آوری ...
نویسنده :
مامانی
20:46
ماجراهای آیسا
معراج به باغ وحش میرود
نوروز امسال به مسافرت نرفتیم و از آنجایی که شما به قطار خیلی علاقه داری تصمیم گرفتیم که با مترو به باغ وحش برویم . خدای من انگار دنیا رو بهت دادن وقتی قطار رو دیدی و کلی ذوق میکردی بدون شرح میگفتی : مامان این عباقها(عقاب)خطرناک نیست؟ میگفتی : بابایی ،مامان رو بندازیم داخل قفس که آقا شیره مامانی رو بخوره روز خوبی بود ...
نویسنده :
مامانی
12:50
آغاز سال 1393 مبارک باد
آغاز سال 1393 را در خانه عزیز و بابا جون شروع کردیم امیدوارم سالی رو که پیش رو داریم خجسته و همراه با سلامتی و شادابی برای کل خانواده باشد پسر عزیزم : امیدوارم سال جدید سالی پر از موفقیت و سلامتی برات باشه معراج و هفت سین ها ...
نویسنده :
مامانی
12:40
برای دوباره آغاز زندگی تو، خوشبختی بیشتری آرزو می کنم.
قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ، و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ، و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ، و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید ....... اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ، از جمله دوستان بد و ناپایدار ........ برخی نادوست و برخی دوستدار ........... که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد . و چون زندگی بدین گونه است ، برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی...... نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ، که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد..... تا ک...
نویسنده :
مامانی
12:27
پرستو آمد و از گل خبر نيست
بهار آمد گل و نسرين نياورد نسيمی بوی فروردين نياورد پرستو آمد و از گل خبر نيست چرا گل با پرستو هم سفر نيست چه افتاد اين گلستان را چه افتاد؟ ! که آيين بهاران رفتش از ياد چرا پروانگان را پر شکستهاست چرا هر گوشه گرد غم نشستهاست چرا خورشيد فروردین فرو خفت بهار آمد گل نوروز نشکفت مگر دارد بهار نو رسيده دل و جانی چو ما در خون کشيده بهارا خيز و زان ابر سبکرو بزن آبی به روی سبزهی نو گهی چون جويبارم نغمه آموز گهی چون آذرخشم رخ برافروز هنوز اين جا جوانی دلنشين است هنوز اين جا نفسها آتشين است مبين کاين شاخهی بشکسته خشک ...
نویسنده :
مامانی
12:22
بوی شکفتن رسید روزهای پایانی سال 1392
در بهاران کی شود سرسبز سنگ؟ خاک شو تا گل برآیی رنگ رنگ سالها توسنگ بودی دلخراش آزمون را یک زمانی خاک باش معراج جونم یاد گرفته خودش به تنهایی دوچرخه سواری میکنه. تازه یکی دوروز که میگه : مانی جون خودم تهنایی برم پارکینگ ؟ آخه من مرد شدم همه چیز رو روی هم میزاری و بعد میگی : نگاه کنید کارخونه سیمان درست کردم معراج هیچ وقت سیب گاز نمیزنه بخوره ولی موقع آماده کردن لوازم هفت سین نوروز هرچی سیب میذاشتم که هفت سین مون رو درست کنیم شما اجازه نمیدادی طرب، ای دل، که نوبهار آمد از صبا بوی زلف یار آمد هان نظاره که گل جمال نمود هین تماشا که نو...
نویسنده :
مامانی
12:19
چهارشنبه سوری
چهارشنبه سوری امسال با سالهای گذشته خیلی فرق داشت چون برای اولین بار خونه موندیم و خودمون تنهایی به استقبال آتیش بازی رفتیم. سلامتیه اونایی که براشون مثل آتیش چهارشنبه سوری بودیم همه وجودمون تو آتیش عشقشون سوخت تا اونا با شادی از رومون بپرن و رد بشن . . . بیا در غروب آخرین سه شنبه سال برای گردگیری افکارمان آتشی بیافروزیم کینه ها را بسوزانیم زردی خاطرات بد را به آتش و سرخی عشق را از آتش بگیریم آتش نفرت را در وجودمان خاموش کنیم ...
نویسنده :
مامانی
10:32