معراجمعراج، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره

وبلاگ شخصي سيد معراج حسيني

معراج به مهدکودک تاتی میرود

 چند وقتی بود که با بابایی تصمیم گرفته بودیم که شما رو به مهد بفرستیم . بعد از کلی تحقیق مهد تاتی رو انتخاب کردیم . و الان شما حدود یک ماهه که میری مهد کودک... پسر گلم انشااله روزی برسه که به تحصیلات عالیه برسی... معراج و کاردستی های مهد آرزو م اینه که همیشه موفق باشی   بهترینم... ...
6 خرداد 1394

سلام بهاری:عزیزم برایم مثل همین “بهار” می مانی...

به مناسبت تعطیلات رجبیه با خاله محدثه (دوسته خوبم )و خانوادش دوروز  تو باغ آقاجون موندیم.شما و یسنی تا تونستین شیطونی و خاک بازی کردین. آغاز نهمین سالگرد ازدواجمان مبارک باشه .... به این مناسبت مجتبای عزیزم تدارک کیک و آقا معراج هم ترتیب شمعها رو داد.. از وقتي با هميم روزها و روزها گذشته چه تلخ چه شيرين معبود را شاكرم كه در تلخيها كنارم بودي و در شاديها را به كامم شيرين تر كردي عزيز لحظه هاي بيقراريم آغاز نهمین سالگرد ازدواجمان مبارك ... ...
6 خرداد 1394

مسافرت به جزیره کیش

یه تولد سه نفره و مختصر و دریایی تور کشتی خیلی خیلی خوب بود کشتی آکواریوم شهر زیر زمینی کاریز میگه : مامان همه ژستها نباید مثل هم باشه که.... معراج به ماهی که ماهیگیر گرفته بود نون میداد تانمیره     ...
19 ارديبهشت 1394

گشت و گذارهای معراج در نوروز 1394

رنگ زدن تخم مرغ آقا معراج تیپ آقا معراج در نوروز 94 آقا معراج در حال نواختن سنتور مامانی دهم فروردین در برج میلاد معراج در باغ و وحش ارم چشم تو چشم شدن با شیر چه مزه ای داره ؟؟؟؟ معراج میگه :مامان من لباس بابایی رو میپوشم هر کی عید دیدنی اومد فکر کنه من بابا مجتبی هستم 13بدر 94درباغ آقاجون سبزه گره زدن   ...
19 ارديبهشت 1394

روزهایی که گذشت

93.10 کاردستی معراج معراج برای اتاقش دوربین نصب کرده(از دستگیره در آویزونه) معراج روز 28فروردین با بابایی رفت شرکت که ببینه ماشین چه جوری درست میشه هفت سین شرکت بابایی       ...
19 ارديبهشت 1394

خدایا کاش فقط یک بار دیگر آغوشش را داشتم

میدونی دلتنگی یعنی چی؟ دلتنگی یعنی اینکه: بشینی به خاطراتت با مادرت فکر کنی .. اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت .. ولی چند لحظه بعد ... شوری اشکهای لعنتی ، شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند بچه که بودم دلم به گرفتن گوشه چادر مادرم و رفتن به بیرون خوش بود اکنون بزرگ شده ام مادرم را می خواهم , نه برای گرفتن گوشه چادرش می خواهمش که با گوشه چادرش اشکهایم را پاک کنم. نه اینکه دلم خوش شود که می دانم نمی شود ! شاید آرام بگیرد با بوی خوش چادر مادرم   مادر عزیزم همیشه در قلب منی ...
19 ارديبهشت 1394

انالله و اناالیه راجعون

دردناک ترین اتاق زندگی ، نبود مادرم   کاش آن شب را نمی آمد سحر کاش گم در راه پیک بد خبر ای عجب کان شب سحر اما به ما تیره روزی آمد و شام دگر دیده پر خون از غم هجران و او با لب خندان چه آسان بر سفر ای دریغ از مهربانی های او دست پر مهر آن کلام پرشکر غصه ها پنهان به دل بودش ولی شاد و خرم چهره اش بر رهگذر در ارزان زان ما بود ای دریغ گنج پنهان شد به خاک و بی ثمر تا مادر رفت آن سحر از پیش رو بی نشان را خاک تیره شد به سر   معراج عزیزم، در تاریخ 1393.11.09عزیز عصمت مهربون رفت پیش خدا. ...
18 اسفند 1393

آخرین روزمرگی های معراج

اولین شکلی که با خمیر بازیت درست کردی اولین نقاشی خودت که بتنهایی کشیدی این روزها عاشق مرد عنکبوتی ،بت من ، بن تن،لاکپشتهای نینجا هستی شهادت امام رضا ،امامزاده زکریا   شب چله امسال به سادگی گذشت ،به حرمت رحلت پیغمبر این روزها خیلی حرفای قشنگی میزنی مثلا: مامانی چراغ خونه ما تویی مامانی پیشم باشی آرومم داستانهای باورنکردنی کوسه و ... خیلی تعریف میکنی البته تو خیالات خودت. اطلاعات عمومی بالایی داری مثلا باکره زمین آشنایی،قاره هارو میشناسی، ترکیب رنگها رو بلدی ، چراغ راهنمایی رانندگی ، پرچم ایران . بلدی نیمرو درست کنی و خیلی چیزهای دیگه که الان عجله دارم وبیشتر نمیتونم نام ببرم ...
29 دی 1393

سفر به شمال در اولین روزهای پاییز

سلامی دوباره از همه دوستانم که منتظر مابودند عذر خواهی میکنم . اولین روزهای پاییز رو به چالو س سفر کردیم البته همراه با خاله فاطمه و خانواده ی عزیزش و عزیز و باباجون.  تو این سفر معراج گلم خیلی اذیت کرد. اولین مسافرتی بود که انقد اذیت میکرد. البته این عکس برای روز قبل از سفر بود که باکمک آقا معراج یه کاردستی خوشگل درست کردیم. سد کرج   طبیعت به رنگ پاییز به هیچ کدوم از حلزونها رحم نکردی،همه رو جمع میکردی تو فرغونت و بعد آب و مایع ظرفشویی رو میریختی سرشون.... شما از این قایق خوشت اومد .آقای ماهیگیر مهربون گذاش شما سواربشی عاشق شن بازی کنار دریا هستی ...
29 دی 1393